عکسدونی کودکان

جوک های خوشمزه

1392/11/13 13:33
648 بازدید
اشتراک گذاری

معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!


رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر تو خونمون نداریم!!

 

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده


ارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار

دارد من برج ایفل را از او بخرم.»


مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»


رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»


اولی: حیف نون چرا دستت شکسته ؟! 


حیف نون: دیروز روی یه دیوار بلند راه می رفتم که یه دفعه دیوار تموم شد!!

 

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

پدر از پسرش پرسید: امتحان  ریاضی امروزت چطور بود؟


پسر: یکی از جوابهام غلط بود.


پدر: معلمتون چند تا سؤال داده بود؟


پسر:پنج تا.


پدر: این خیلی عالیه، پس بقیه سؤال ها رو درست حل کردی؟
پسر: نه دیگه، اصلا وقت نشد به بقیه نگاه کنم..!!


خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

 

معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان

چقدر می شود؟»


سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!»

 

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده 

 

اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم.


دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!

 

بای بایبای بایبای بایبای بایبای بای

 






پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)